معنی اره ، رنده

حل جدول

اره، رنده

ابزار نجاری

وسیله نجاری


اره ، رنده

ابزار نجاری

وسیله نجاری

گویش مازندرانی

رنده

رنده


اره

اره نجاری

لغت نامه دهخدا

رنده

رنده. [رَ دَ / دِ] (اِ) اوزاری است که درودگران دارند. (اوبهی). افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را به آن هموار کنند. (برهان قاطع). آلتی که نجاران چوب را بدان آلت تراشند و صاف و هموار کنند. (آنندراج). مِنْحات. (دهار). مِنْحَت:
ای نه به خامه نگاشته چو تو مانی
وی نه به رنده گذارده چو تو آزر.
مسعودسعد.
چهره اش آینه ست و صیقل حسن
رانده بر وی ز آفرین رنده.
سوزنی.
نگار صورت آن بت به هندوچین در هم
شکسته خامه ٔ مانی و رنده ٔ آزر.
سوزنی.
قلم را رنده ٔ دیوان نسازی
دل و جان ضعیفان را نرندی.
سوزنی.
رندی که ز رنده ام برآید
بر عارض حور، زلف شاید.
خاقانی.
|| صفحه ای است پهن و غالباً مستطیلی شکل از حلبی یا فلزی دیگر که در آن سوراخها تعبیه شده و خیار و زردک و پیاز و امثال آن رابر آن بسایند و از سوراخها خرده خرده بیرون شود. افزاری است خانگی برای رنده کردن و ریزریز کردن. || بزرگ. (اوبهی). بزرگ و عظیم. (برهان قاطع) (جهانگیری). مصحف زنده است که به معنی ژنده باشد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || گیاهی است بهاری که اکثر حیوانات خصوصاً گوسپند به خوردن آن فربه شود. (فرهنگ جهانگیری). گیاهی است بهاری که اکثر چرندگان خصوصاً گوسفند به چریدن آن فربه گردد. (برهان قاطع) (آنندراج):
رفتم به ماه روزه بازار مرسمنده
تا گوسفند آرم فربه کنم به رنده.
ابوالعباس (از آنندراج).
|| چرمی باشد سیاه رنگ. (فرهنگ جهانگیری). نوعی از چرم باشد سیاه رنگ. (برهان قاطع). لغتی است فارسی در لهجه ٔ مردم فیروزآباد، و آن قسمی چرم سیاه رنگ است که از آن موزه کنند و معرب آن اَرَنْدَج و یرندج است. (یادداشت مؤلف). || سیاهی که بدان موزه سیاه کنند. (یادداشت مؤلف). || ریزه هایی که از تراشیدن چوب و مس و آهن و امثال آنها بریزد. تراشه. خراشه. رندش. رجوع به رندش شود:
چو جوشنده دریا بدی سندروس
بخارش همه رنده ٔ آبنوس.
اسدی (گرشاسب نامه).


رنده کردن

رنده کردن. [رَ دَ / دِ ک َ دَ] (مص مرکب) رندیدن. تراشیدن. تراشیدن و رنده زدن چوب و فلزات را برای صاف و هموار کردن آنها. رنده کاری کردن. رجوع به رنده و رندیدن و رنده زدن و رنده کاری شود.


اره

اره. [اَ رَ / رِ / اَرْ رَ / رِ] (اِ) ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبه ٔ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس). یوسه. منشار. مِقطل. شَبوث. کُلاّب. کَلّوب. (منتهی الارب). مخفف آن ( (ار)) است. رجوع به ار شود: بیوراسب به پادشاهی بنشست و عاقبت او را بدست آورد و به ارّه بدو نیم کرد.
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد
پس آنگه از آن اره و تیشه کرد.
فردوسی.
چو ضحاکش آورد ناگه بچنگ
یکایک ندادش زمانی درنگ
به ارّه مر او را بدو نیم کرد
جهان را از او پاک و بی بیم کرد.
فردوسی.
چنین آمد از گفته ٔ باستان
وز آن کاگه از راز این داستان
که ضحاک ناگه گرفتش بچین
به اره بدو نیم کردش بکین.
اسدی.
بهر دیار که در چشم خلق خوار شدی
سبک سفر کن از آنجا برو بجای دگر
درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای
نه جور اره کشیدی ّ و نه جفای تبر.
انوری.
بارّه ٔ پدر و مثقب و کمانه و مقل
بخط مهره ٔ گردون و پره ٔ دولاب.
خاقانی.
نه زخم تیشه ٔ ایام دیده
نه رنج ارّه ٔ دوران کشیده.
جامی.
میوه چون بخشی ای درخت بما
ارّه ٔ منتش منه بر پا.
مکتبی.
چو از جام شد پنجه ٔ جم جدا
بفرقش کشید ارّه دست بلا.
ظهوری.
سرو گر جلوه کند پیش قد رعنایش
قمری از شهپر خود ارّه نهد برپایش.
صائب.
ارّه در تصاویر آثار مصر نیز دیده شده واز کتاب مقدس مستفاد میشود که اسرائیلیان چوب و سنگ را اره میکردند (اشعیا 10: 15 و اول پادشاهان 7: 9). و اسرا را نیز با ارّه عذاب میکردند. (دوم سموئیل 12: 31 و اول تواریخ 20: 3 و رساله ٔ عبرانیان 11: 37). گویند که قوم یهود اشعیای نبی را با اره دوپاره کردند. (قاموس کتاب مقدس).
- ارّه ٔ تَربُر، ارّه ٔ مخصوص بریدن درختان تر.
- ارّه کردن و ارّه کشیدن، بریدن چیزها به ارّه.
- ارّه گذاشتن وگذاردن، نهادن ارّه بر چیزی بریدن را و مجازاً بشدت رنجه داشتن و سخت شکنجه کردن:
گر احتیاج اره گذارد بتارکش
غیرت کجا به همچو خودی التجا برد.
صائب.
- ارّه ٔ ماردندان، نوعی اره که دندانه های آن مانند دندان مار ریز و تیز است.
- مثل ارّه، ناهموار و خشن و زبر.


مشت رنده

مشت رنده. [م ُ رَ دَ / دِ](اِ مرکب) مشت رند است که رنده ٔ درودگران باشد.(برهان)(آنندراج)(انجمن آرا)(فرهنگ رشیدی). رنده ٔ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند.(ناظم الاطباء):
یک ذره تو را نکرده هموار
نجار زمان به مشت رنده.
ابوالعباس مروزی.

تعبیر خواب

اره

اره درخواب دیدن بر سه وجه بود. اول: فرزند، دوم: خواهر، سوم: انباز. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر در خواب بیند که با اره درختی برید، دلیل است که از صحبت مردی که تعلق بدان درخت دارد، مفارقت جوید و او را بیازارد. و تاویل هر درختی در حرف (دال) بیان نمائیم. اگر بیند که فرزند یا برادر یا خواهر خویش را با اره به دو پاره ببرید، دلیل است که مانند این، وی را فرزندی دیگر بیابد، یا بردار یا خواهر. - محمد بن سیرین

فرهنگ عمید

رنده

در نجاری، وسیله‌ای که با آن چوب و تخته را ‌تراشیده و صاف و هموار می‌کنند،
وسیله‌ای با سوراخ‌های لبه‌دار تیز از جنس فلز یا پلاستیک که برای ریزریز کردن برخی موادغذایی از آن استفاده می‌شود،
آنچه به‌وسیلۀ رنده ریز شده باشد،

فارسی به عربی

رنده

آله الحلاقه، مشبک

فرهنگ فارسی هوشیار

رنده

افزاری باشد که درودگران چوب و تخته را با ان هموار می کنند

معادل ابجد

اره ، رنده

465

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری